loading...
باز نشر آهنگ جدید ، فیلم و سریال ، بازی و نرم افزار
آخرین ارسال های انجمن
سايت و انجمن بروز بازدید : 769 شنبه 02 اسفند 1393 نظرات (0)

ناقور،مقالات عربی به زبان فارسی

سیمای مرد در شعر شاعران زن معاصر عرب/مقاله عربی به زبان فارسی 

چکیده :

شاعران زن عرب در اشعار خود کوشیده اند تا با احساس لطیف و بینش عمیق وعواطف درونی و تشریح اوضاع اجتماعی و سیاسی زمانه خود، دردها و دلتنگی ها و آرمان خواهی های خود را به گوش مخاطبانشان برسانند. لذا آنان بیشتر بهموضوعاتی از این قبیل پرداخته اند: تجربه های عشق زنانه، جستجوی مرد رؤیایی، شکست در عشق و وصال، حدیث نفس و دردهای درونی، بی مهری روزگار، بازی سرنوشت، خانواده و فقدان عزیزان، تمایل به انزوا و تنهایی و آزادی، اصلاح و تغییر در باور و نگرش مردان که به دلیل فقدان منطق و وجدان و ارزش
های معنوی با زن مانند کنیز رفتار می کنند. و حاضر به پذیرش تساوی بین مرد و زن نیستند. و نیز در اشعار آنها تلخی محرومیت و قید و بندهای جامعه سنتی برزنان متجلی است. این پژوهش، به مطالعه و بررسی «حضور مردان در شعر شاعران زن معاصر عرب» می
پردازد. شعر زنان در حوزه های مختلفی میدان دار بوده است، آنها همچنین تصاویر زنده ای از واقعیت مردها ارائه می دهند، پس باید در میان اشعار شاعران زن عرب به دنبال تصاویری از مردان باشیم. کلید واژه: مرد، شعر، زن، عشق, عرب

پیشگفتار :
زن در شعر شاعران مرد، مقام و منزلت ویژه ای دارد. او سرچشمه محبت و عطوفت
است و می تواند مادر، همسر و خواهر باشد. زن عامل سعادت مرد است، و الهام
بخش مرد و عنصر اساسی در آفرینش شعر اوست. اما مقام و منزلت مرد در شعر
شاعران زن چگونه است؟ با نگاهی به اشعار زنان معاصر، شاهد زبانی هستیم
سرشار از عطوفت و زیبایی، با بازتاب حضور مرد در زندگی او. این حضور گاه
پررنگ است و به جلوه های مختلفی به تصویر کشیده شده است. و گاهی مرد را در
جایگاهی نشان می دهند که قابلیت عشق ورزیدن دارد. و گاهی در اشعارشان عصیان
بر علیه مردان دیده می شود.
شاید بتوان گفت، که هیچ عصری در جهان عرب به اندازه عصر معاصر، زنان شاعر
در اندیشه شناساندن چهره واقعی خود نبوده اند، و فریاد اعتراض آنان در قبال
وضعیت نامطلوب جامعه بلند نشده بود. و در این راستا گاه با زبان نمادین و
گاه به صراحت با مفاهیمی چون ظلم، خفقان و اندوه و حسرت، از جامعه مرد
سالار انتقاد کرده اند و در برابر هر نوع تحمیل و انحصار طلبی مردان،
ایستاده اند. جامعه ایی نمی تواند در وضع طبیعی قرار بگیرد مگر جایگاه
طبیعی زن و آزادی و توانایی را به او باز گرداند، زن که نیمی از جامعه را
تشکیل می دهد. زنان در طول تاریخ به ویژه در جامعه ی مرد سالار عرب، با
سرکوبهایی رو در رو بوده اند. این سرکوبها گاه از جانب پدر و گاه از جانب
همسر و گاه از جانب قانون بوده است. در حالی که «در نخستین جوامع بشری، نه
نظام مادر سالاری حاکم بوده است و نه نظام پدر سالاری، بلکه زن و مرد، پیش
از تاریخ و در آغاز تاریخ، وظایف و مشاغل مختلفی داشتند ولی همکار و مکمل
هم بودند.» (ستاری،1373، ص5)
«اختلافی که بین زن و مرد حاصل شد، آن روزها چندان قابل ملاحظه نبوده است.
این اختلاف بیش تر از لحاظ شرایط زندگی و محیط پیدا شده و از حیث عمقی و
فطری بودن چندان قابل توجه نیست. زن، اگر از ناتوانی های زیست شناسی او چشم
بپوشیم، در آن هنگام از حیث بلندی قامت و بردباری و چاره اندیشی و شجاعت
دست کمی از مرد نداشته و مرد به او به مثابه ی زینت یا بازیچه ی جنسی نظر
نمی کرده است، بلکه موجودی بوده نیرومند که می توانسته ساعات درازی را به
انجام کارهای دشوار بپردازد و هنگام ضرورت نیز در راه فرزندان و عشیره ی
خود تا حد مرگ می جنگیده است.» (کدیور، 1375، ص117)
هر چند در قرون گذشته مکتوباتی از مسایل زنان مطرح شده است و خواهان تغییر
وضع زن شده اند، اما قرن بیستم اوج این درخواست هاست.
در این تحقیق، سعی شده است، سیمای مرد را در ادبیات منظوم زن بررسی شود و
نشان دهد مرد در ادبیات زنِ عرب از چه جایگاهی برخوردار است و نگاه زن نسبت
به مرد چگونه است.
تصویر مرد رؤیاها
این تصویر ایده آل شخصیت مردانه برای شاعر زن است، تا جایی که این مشخصه
انسان شریفی است، نزدیک به کمال، و همچنین این شخصیت در زندگی شاعر به صورت
سازنده و مثبت تأثیر گذار است، به طوری که می بینیم، به این نمونه، صادقانه
و شاعرانه و زیبا عشق می ورزد، و این شخصیت نمونه و آرمان گرایانه، البته
شخصیت نادری است، اما با وجود این، ما می توانیم نمونه های مختلفی برای آن
بیابیم.
«ولو كنتَ جئتَ .. وكنّا جلسنا مع الآخَرین
ودارَ الحدیثُ دوائرَ وانشعبَ الأصدقاء
أما كنتَ تُصبحُ كالحاضرین وكان المساءْ
یمرُّ ونحن نقلّبُ أعینَنا.. حائرین
ونسأل حتی فَراغَ الکراسی
عن الغائبینَ وراء الأماسی
و نصرُخُ أنَّ بینهم زائراً لم یجئ؟» (الملائکة، 1997b، ص328-329)
(و اگر بیایی... و ما با دیگران نشسته باشیم/ و حلقه های صحبت دایر باشد و
دوستان گرد هم جمع باشند/ تو مانند دیگران حاضر هستی/ و شب می گذرد و ما با
چشمان حیرت زده نگاه می کنیم/ و می پرسیم از صندلی های خالی/ از غایبین اول
شب/ و فریاد می زنیم که در میان آنها مسافری هست، آیا نمی آید؟).
در اینجا شاعر چهره رؤیایی محبوب خود را در ذهن خود ترسیم می کند، مرد
مسافری که انتظار آمدنش را می کشد. وبه هر کجا نگاه می کند حضور او را حس
می کند، اما هنگامی که به خود می آید می فهمد که آن تنها یک رؤیا بوده است.
تصویر مرد قهرمان
از زمان سلطه اشغالگران صهیونیست بر سرزمین اعراب، جنبشهای مقاومت فلسطینی
بوجود آمد و مبارزه مسلحانه شکل گرفت. و قسمت اعظمی از ادبیات عربی به
فداکاری و شهادت طلبی و قهرمانان آن اختصاص یافت. بالطبع در اشعار زنان نیز
انعکاس گسترده ای داشته است.
«آتی إلی الجَنوبِ
حیثُ الأرضُ تُنبتُ اللیمونَ، و الزیتونَ
و الأبطال...
و تُنبتُ العزَةَ... و النَخوةَ... و الرجال...
آتی إلی الجَنوبِ
کی أُقبِّلَ السُیوفَ، و الخیولَ، و النِّصال...
و فی فمی سُؤال:
هل أصبحَ الجَنوبَ وحدَه... قاعدَة النِّضال؟» (الصباح، 1997، ص157)
(به جنوب می آیم / سرزمینی که لیمو و زیتون/ و قهرمانان... /و افتخار... و
جوانمردی... و مردان... می رویاند/ به جنوب می آیم / تا شمشیرها و اسب ها و
سرنیزه ها را ببوسم.../ و در دهانم پرسشی است /: آیا جنوب به تنهایی...
پایگاه مبارزه شد؟ )
تصویر مرد عاشق
استفاده از واژه عشق در شعر زنان با احتیاط بکار رفته است، چرا که در
ادبیات عربی، بیان حکایت های عاشقانه خاص مردان بوده و کمتر زنی جرأت می
کرده شعر عاشقانه بگوید. اما با این حال شاعرانی بودند که این تابو را
شکستند. و به جامعه ی مرد سالار عرب فهماندند که عشق، نعمت الهی است، و
تفاوتی بین زن و مرد در آن نیست.
«انا وحنینی البعید الیك
ورائحة اللیل والذكریات
وأنشودة عبر موج الأثیر
تبارك سحر الهوى والحیاة
وغیبوبة ، وانتقال بعید وراء القفار
وعبر الصحاری
وكان اللقاء الغریب السعید
طوانا هناك على الشطّ لیل
ندیّ الغلائل ، شفّ مضیء
وأنت بجنبی طفلی الحبیب
تنفض قصة عمر ملیء
تحدثنی عن الحیاة الكفاح
وخوض الردى
وكان الصدى
مثیراً ، وكانت هناك جراح...
تلمّست تلك الجراح الغوالی
وشیء بصدری كحسّ الامومة
تلمستها وحنوت علیها
بروحی الرؤوم ونفسی الرحیمة
وفی غمرة الحب مرّت یدی
بدفق الحنان
ودفء الأمان
على رعشات الجبین الندی
ووسّدت رأسك قلباً سخیّ
العطاء ، ولفّ النقاء كلینا
وغنّت بأعیننا العاطفات
وابتسم الحب فی شفتینا
ومرّ نسیم طری علینا
ترشّ یداه
عبیر الحیاة
شربنا الشذى منه حتى ارتویتا
وكان هوانا جمیلا كهذا
الوجود ، عنیفاً كعنف الحیاة
وكنا معاً نغماً واحدا
وكنا معاً نغماً واحداً
عمیق الرنین فسیحاً مداه
نموت ولا یتلاشى صداه
ویبقى یدور
یلف الدهور
یبارك سحر الهوى والحیاة» (طوقان، 1993، ص139 -140)
(من و عشق عمیقم نسبت به تو/ و رایحه ی شب و خاطرات/ و ترنم عبور موج اتر/
جادوی عشق و زندگی را متبرك می كند / و اِغما، و انتقال به دور دستها را/ و
پشت زمین های بایر /و سراسر بیابان را / و دیدار عجیب و سعادتمندی بود/
اینجا در ساحل شب به خود فرو می رویم / لباسها مرطوب است، روشنایی سوسو می
زند/ و تو در کنارم مانند کودک محبوب منی/ قصه ی عمر سرشار را به لرزش می
آوری/ با من در مورد زندگی مبارزه / و غوطه ور شدن در مرگ سخن می گویی / و
اینجا انعکاس / و هیجان و زخم بود /… و آن زخم عمیقم را لمس کردی / چیزی در
سینه ام مانند حس مادرانه/ آن را لمس كردی و متأثر شدی/ به روح و روان
مهربانم /در میان غلیان عشق دستم را كشیدی /برای جاری كردن عشق/ و گرمای
پناه/ در لرزش پیشانی شبنم/ و با قلبی سخاوتمندانه زیر سرت گذاشتی / و خلوص
و پاکی در هر دوی ما پیچید / و چشمان پر عطوفت ما را ستود/ و عشق در لبهای
ما تبسم کرد/ نسیم با طراوت بر ما وزید/ با دستانش/ عطر زندگی پاشید/ما از
رایحه آن نوشیدیم تا سیراب شدیم/ و عشق ما این چنین زیبا بود /هستی، بی رحم
است مانند بی رحمی زندگی/ و ما با هم، نغمه واحدی شدیم/ با ناله ای عمیق،
با طیفی گسترده/ می میریم و انعكاس آن محو نمی شود /و باقی می ماند و می
چرخد و می پیچد در زمانها/ و عشق و زندگی را پر برکت می کند)
فدوی طوقان در این شعر، مرد عشقش را به صورت یک کودک به تصویر می کشد. «وما
كنت أعلم إنّکَ إن غبتَ خلفَ السّنین
تخلّف ظلّكَ فی كلّ لفظٍ وفی كلّ معنى
وفی كلّ زاویةٍ من رؤایَ وفی كلّ مَنحنى
وما كنتُ أعلمُ أنّكَ أقوى من الحاضرین» (الملائکة،1997b، ص328)
(و نمی دانستم که اگر، تو در پشت سالها پنهان شوی/ سایه ات در هر لفظ و هر
معنی جانشین می شود/ و در هر گوشه و کنارِ رؤیایم و در هر پیچ و خمی/ و نمی
دانستم که از همه حاضران نیرومندتری)
در این شعر رؤیا با عشق پیوند می خورد، تا جایی که شب در خاطره شاعر سایه
افکن می شود و در سکوت و تنهایی، رؤیا به سراغ او می آید، او منتظر کسی است
که می آید تا سکوت شب را بشکند، هر چند او در قلب شاعر حضور دارد و غایب نیست.
«أنا لولاك كنـتُ ما زلـتُ سـرّاً
خافتَ اللحـنِ باهـتَ التلوینِ
أنتَ علّمْتَ قلبـیَ المُطْبق الكفِّ
سخاءَ النَدَی و بذْلَ اللهیب» (الملائکة،1997b، ص550)
(اگر تو نبودی من همچنان رازی بودم/ با لحنی خاموش و پنهان و رنگ پریده/ تو
به قلب دست‌ بسته‌ام سخاوت شبنم و بخشش شعله را آموختی).
«حبك لؤلؤة حمراء
تقطن بوابات عیونی
وأرى العالم من عینیها
أحمر ... أحمر» (محمود،1997، ص96)
(عشقت همانند مروارید سرخی است/ که در دروازه های چشمانم اقامت گزیده است/
و جهان را در منظر چشمان او می بینم/ سرخ... سرخ )
مرد در اینجا، مرواریدی است دست نیافتنی و گرانبها، زیرا مروارید معمولا
سفید است و مروارید قرمز نایاب و گرانبهاست. و این، شدت اشتیاق و عشق شاعر
را می رساند. که از حبیبش یک مرد ایده آل ساخته است. و به بخاطر آن، آرزوها
و رویاهای خود را پیشکش او کرده است.
تصویر اسطوره ای مرد
کاربرد اسطوره یکی از ویژگی های برجسته ی شاعران عرب می باشد. به کار بردن
اسطوره در شعرهایشان، نشان از خبرگی و مهارت و ژرف اندیشی آنها دارد.
«ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻳﺎ ﺟﻠﻮﻩﺍﻱ ﻧﻤﺎﺩﻳﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﻯ ﺍﻳﺰﺩﺍﻥ، ﻓﺮﺷــﺘﮕﺎﻥ،
ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻓﻮﻕ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻛﻠﻲ ﺟﻬﺎﻥ ﺷــﻨﺎﺧﺘﻲ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻗﻮﻡ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺗﻔﺴــﻴﺮ
ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﻫﺴﺘﻲ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻲﺑﻨﺪﺩ؛ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﺳﺮﮔﺬﺷﺘﻲ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻲ
ﺍﺯﻟﻲ ﺭﺥ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪﺍﻱ ﻧﻤﺎﺩﻳﻦ، ﺗﺨﻴﻠﻲ ﻭ ﻭﻫﻢ ﺍﻧﮕﻴــﺰ ﻣﻲﮔﻮﻳــﺪ ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ
ﭼﻴﺰﻱ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻣﺪﻩ، ﻫﺴــﺘﻲ ﺩﺍﺭﺩ، ﻳﺎ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ، ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ، ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﺑﻪ
ﺷﻴﻮﻩﺍﻱ ﺗﻤﺜﻴﻠﻲ ﻛﺎﻭﺷﮕﺮ ﻫﺴﺘﻲ ﺍﺳﺖ...» ( ﺍﺳــﻤﺎﻋﻴﻞﭘﻮﺭ، 1377: ﺹ13). ﻭ ﻳﺎ ﻣﻴﺮﭼﺎ
ﺍﻟﻴﺎﺩﻩ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ، ﺭﻭﺍﻳﺘﮕﺮ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ...» (ﺍﻟﻴﺎﺩﻩ، 1388: ﺹ96).
« ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﻫﺎ ﺁﻳﻴﻨﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﻫﺴــﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮﻫﺎﻳﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺭﺍﻱ ﻫﺰﺍﺭﻩ ﻫﺎ ﻣﻨﻌﻜﺲ
ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻭ ﺑﺎﺳﺘﺎن ﺷﻨﺎﺳــﻲ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﻲﻣﺎﻧﻨﺪ، ﺍﺳــﻄﻮﺭﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ
ﺳــﺨﻦ ﺩﺭﻣﻲﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺩﺳــﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﻣﻲﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ
ﺍﻓﻜﺎﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻣﻨﻄﻖ ﮔﺴﺘﺮﺩه ی ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﻲ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻭﻟﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻣﺎ
ﻣﻲﮔﺬﺍﺭﻧﺪ» (ﻫﻴﻨﻠﺰ، 1386: ﺹ9).
از آنجا که اسطوره از تقدس و حرمت ویژه ای برخوردار است، منبع الهام بخش
شاعران است. و شاعران سعی می کنند از دلالت های آن، در اشعار خود بهره ببرند.
«صافح میداس میدوزا
فی اللحظة التی نظرت الیه
فانتحال الاثنان صخراً ذهباً
ومن قلب الصخر إنبثق النفط» (محمود،2010، ص 27)
(میداس و مدوزا دست دادند/ در لحظه ای که به او نگاه کردم/ آن دو صخره طلا
را به خود نسبت دادند/ و از دل صخره، نفت فوران کرد)
و این نمادهای افسانه ای نشان از پختگی و بلوغ فکری شاعر دارد.
«الجند الجند . . أظل ّ أدورُ أدورُ أدور
عنترة العبسیُّ ینادی من خلف السور:
- یا عبل تزوجك الغرباء وإنی العاشق!
- لا ترفع صوتك یا عنتر ویلی ویلی!
- أنا ابن العمّ وعرق العین:
(یا ویلی عنتر مختبئ فی أجفانی)
- یسمعك الجند ، یراك الجند. » (طوقان، 1993، ص452)
(سربازان!... سربازان!... پیوسته می چرخم و می چرخم/ عنتره عبسی از پشت
دیوار صدا می زند:/ ای عبله، بیگانگان به وصالت رسیدند، در حالی که من
عاشقت هستم./ صدایت را بلند نکن عنتره وای بر من، وای بر من/ من پسر عمو و
از نژاد توام./ وای بر من عنتره پنهان از چشمانم/ سربازان صدایت را می
شنوند، ترا می بینند).
عنتره بن شداد از شجاع ترین پهلوانان و از بزرگ ترین شاعران در دوران قبل
از اسلام بود که اشعار حماسی در باره شجاعت و دلیری خود و اشعار عاشقانه در
وصف معشوقه اش عبله از معروفترین شعرهاست. عنتره عاشق دختر عمویش عبله یکی
از زیباترین دختران قبیله ی بنی عبس بود، اما چون عنتره از کنیز حبشی بود و
رنگ چهره وی سیاه بود، عمویش راضی نبود دخترش را به او بدهد. اما بعد از
اینکه در جنگهای مختلف شجاعت و دلیری از خود نشان داد، توانست به هدف خود
برسد. به همین دلیل در تاریخ عرب به عنوان اسوه عشق و مقاومت شناخته شده است.
تصویر شهید
«حین تلقتهم فی شغف احشاء الارض
کبروا، صاروا الاسطوره» (طوقان، 1993، ص 439)
(هنگامی که آنها را دریافتم در شیفتگی به درون زمین/ بزرگ شدند و اسطوره گشتند)
تصویر مرد مظلوم
«آن که تو را با خویشتن برابر نهد/ بسیار بر تو ستم روا داشته است/ تو را
چه گناه/ که او شیدای تسلّط است/ و تو دلداده ی رهایی هستی/ تو را چه گناه/
که او شیدای مرگ است/ وتو دلداده ی زیستنی/ تو را چه گناه/ که او سرگشته
است و پریشان/ در این پندار که آیا بهشتیان را بر چهره، موی است یا نه/ و
تو/ در این پندار سرگشته که/ تهی دست بر دروازه ی تاریخ/ چگونه به قرن بیست
و یکم/ گام می نهـی؟» (السمان، 1385b، ص 49)
«می روی نان بخری/ چون باز می گردی / دندان هایت را گم کرده ای/ می روی آب
بیاوری/ چون باز می گردی/ تو را با امعائت دار زده اند/ می روی سیب بخری/
چون با سیب باز می گردی زنت را گم می کنی/ و او را پاره پاره پشت سر می
گذاری...» (السمان،1385a ، ص13)
تصویر مرد مدافع زن
«حبیب الكلمات الودودة
حبیب النجمة البعیدة
حبیب الشهیدة
والامیرة المؤودة
حبیبهن أجمع» (محمود،2010، ص7)
(دوست کلمات دوستانه/ دوست ستاره ای در دور دست/ دوست شهید /و شاهزاده زنده
به گور شده/ دوست همه آنها)
مرد در اینجا صاحب کلمات زیباست و صاحب جاه طلبی بزرگی است و دوست زن شهید
است و دوست زن زنده به گور است. کلمه شهید و مؤوده مترادف هستند، هر دو
معنای بی عدالتی و محرومیت از زندگی را می رسانند. شاعر می خواهد بگوید که
این عاشق بی نقص است و مردی که به زن توجه دارد.
تصویر مرد خوشگذران
«فاطمه ناعوت» در شعر «ثقوب تشکیلیةٌ لا تُغضِبُ المرآة» (سوراخ های ایجاد شده
آینه را خشمگین نمی کند) به مرد عرب سنتی حمله می کند که به زن نمی نگرد
مگر هنگام نیاز جنسی و ظاهر را می بیند نه باطن را، او زنی می خواهد چشم و
گوش بسته. و می گوید:
«الثقوب فی ثوبی
-سیّما فی الأماكنِ المدروسةِ تشریحیًا –
فسوف تلهی الراصدَ
عن قراءةِ ما فی رأسی من الأفكارْ...
الطیبة طبعاً»(ناعوت، 2004، ص8)
(سوراخ های پیراهنم/ -مخصوصا در جاهای مطالعات کالبد شناسی-/ نگاه کننده را
سرگرم خواهد کرد/ از خواندن افکار درون مغزم/...از خوب، طبیعتاً)
افکار خوب پیامد اجتناب ناپذیر قلب سالم و بدور از بیماری هایی چون حسادت،
حرص و آز و خشم و تکبر است. و انسانیت به ظاهر و به تن نیست، چه بسا پری
رویان دیو سیرت و زشت صورتان فرشته خو. «سعدی» چه خوب در این باره می فرماید:
«ﺗﻦ ﺁﺩﻣﯽ ﺷﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﺩﻣﻴﺖ
ﻧﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺁﺩﻣﻴﺖ
ﺧﻮﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺷﻬﻮﺕ ﺷﻐﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﻬﻞ ﻭ ﻇﻠﻤﺖ
ﺣﻴﻮﺍﻥ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﺩﻣﻴﺖ»
«لیتنی غانیةُ الجیشا( ) التی تَهوی العطاء
لیتنی... کی أهبَ العُمر لعینیک فِداء
أملأ الدنیا حَوالیک عبیراً و ضیاء ...
... ثمّ أروی لکَ شعراً لم یقله الشعراء
و حکایا لم ترد فیها رواه الحکماء
و کأنی شهرزاد( ) الحبِّ عادت فی الخفاء» (الصباح، 1996، ص95)
(کاش آوازه خوان گیشا بودم که به هدیه عشق می ورزد/ کاش... عمرم را برای
چشمانت فدا می کردم/ دنیای اطرافت را پر می کردم از عطر و نور/ سپس شعری
برایت می خواندم که هیچ شاعری آن را نگفته است/ و داستانهایی را که هیچ
دانایی آن را نقل نکرده است/ و مانند شهرزاد عشق بودم که در پنهانی باز می
گشت).
در اینجا «سعاد» اشاره می کند به زن آوازه خوان ژاپنی و شهرزاد قصه گوی
رمان هزار و یک شب. و برای مرد، دو تصویر می کشد یکی مردی که طالب عیش و
نوش و خوشگذرانی و سرگرم شدن با زنان آوازه خوان و رقاصه است، و دیگر مردی
ساده که اسیر زیرکی و هوشیاری زنی چون شهرزاد می شود.
تصویر مرد غافل
این تصویری است از مرد در خواب و غافل از مبارزه در برابر دشمن. و شاعر که
روحیه ی انقلابی و ظلم ستیز دارد، وقتی می بیند مردان کشورش برای مقابه با
دشمن هیچ اقدامی نمی کنند، از جنگجویان ویتنام می خواهد، با یک میلیون زن
عرب بخوابند تا نسل عرب اصلاح نژاد شوند و فرزندان جنگجو بدنیا آورند، تا
شاید تعصب و غیرت مردان را بیدار کند:
یا إخوتنا قولوا حتام؟
أوّاهُ وآهٍ یا فیتنام
آهٍ لو ملیون محارب
من أبطالك
قذفتهم ریحٌ شرقیه
فوق الصحراء العربیه
لفرشت نمارق
ووهبتمو ملیون ولودٍ قحطانیه!» (طوقان، 1993، ص485)
(ای برادران تا کی؟/ آه، افسوس ای ویتنام/ آه، اگر یک میلیون از جنگجویان
قهرمانت را/ باد شرقی در صحرای عربی می افکند/ تا بسترها بگستراندی/ و
میلیون ها فرزند قحطانی می بخشیدی).
تصویر مرد سالار
نظام مردسالاری مانعی در برابر شکوفایی و به فعلیت درآمدن استعدادهای زنان
است. و زمینه اصلی ایجاد آن، برداشتی است که از زن دارند، برداشتهایی از
قبیل: ناقصل العقل، احساساتی، بی وفا، کوته بین، حقیر، شیطان، ترسو، و ...
که در جامعه عربی، و بیشتر کشورهای دیگر شرق رایج بوده و به زن به عنوان
جنس دوم می نگریستند لذا زن، نقش مهمی در جامعه نداشته اند. اما در قرن
حاضر زنان و دختران، به سرودن شعر علاقه خاصی نشان دادند و از آن به عنوان
وسیله ای برای بیان مشکلات جامعه مرد سالار و وضع رقت بار زنان استفاده
کرده اند.
«غاده السّمان شاعر سوری از دیگر زنان اندیشه ساز و متفکر معاصر در دنیای
عرب است که پیرامون مسائل اجتماعی و سیاسی عرب دیدگاهی عمیق و دقیق دارد.
او با حضور فعال و پویای خود در عرصة نویسندگی و شاعری بهعنوان یک زن، آن
هم زن عرب و با شهرت جهانی که در عرصة نویسندگی یافته، جوایز متعددی از سوی
کشورهای اروپایی دریافت كرده و آثارش به زبانهای زنده دنیا ترجمه گردیده،
خط بطلانی بر اندیشههای راکد و منحط اعراب کشیده است.» (مدنی، 1385، ص16)
وی در اعتراض به برداشت جامعه ی مردسالار از زن می گوید:
«با آنکه پوستم سپید است/ به معنایی، من زن زنگی و سیاهم/ زیرا من زنی
عربم/ در زیر صحراهای جاهلیت/ زنده به گور بودم/ و در عصر راه رفتن بر سطح
ماه/ من، همچنان زنده به گورم» (السمان،1385b ص65)
«در خانه زن شرقی/ الفبا می میرد/ در قربانگاه روزمرگی های حقیر.../ آیا
ظرف های نقره را برق انداخته ای/ به جای حرف الفبا؟/ آیا فرش ها و پشتی ها
را گرد گیری کرده ای/ و گذاشته ای که مژگان سرمه کشیده ات را / غبار آلوده
کند؟/ مهمانان کی می آیند؟/ با عجله به مرغ دانی برو/ درون بیهودگی/ آیا
سیب زمینی ها را سرخ کرده ای/ روی اجاق/ و حروفت را خرد کرده ای؟/ آیا آن
پیراهن مخملت را می پوشی/ همان لباس دیوانه ها را؟/ آیا برای نقاب های
کارناوال/ تملق می گویی؟/ آیا کفش های مهمانان را/ با مرکب قلمت / رنگین
کرده ای/ و خون استعدادت را بیرون کشیده ای/ در شبی که آن ها در آستانه
ترساندنت/ گربه را در حجله کشتند» (السمان، 1384، ص57)
«از من می خواهی که/ جامه ی کرستن دیور بر تن کنم/ و خود را به عطر شاهزاده
ی موناکو/ عطر آگین سازم/ و دایرة المعارف بریتانیکا را/ حفظ کنم.../ از من
می خواهی که پژوهشگری چون مادام کوری باشم/ چون مادونا/ و رقاصه ای دیوانه
در شب سال نو/ چونان لوکریس بورگیا/ هم بدین شرط/ که حجابم را همچون عمه ام
حفظ کنم/ و زنی عارف باشم چون رابعه ی عدویه../ اما فراموش کردی که به من
بگویی/ چگونه..!» (السمان، 1384، ص59-60)
«در شعر «سعاد» دو مسئله به هم آمیخته است: مسئله آزادی زن و تصویر واقعی
آن در جامعه بسته و در سیطره مرد و مسئله نگرانی امت اسلامی، به ویژه مسئله
مردم فلسطین و رویارویی با خطر صهیونیستی که مساحت زیادی از کشورش را اشغال
کرده است».(الامین،1994، ص8)
«فإن جرحونی
فأجملُ ما فی الوجودِ غزالٌ جریح
و إن صلبونی
فشکراً لهم لقد جعلونی بصفِّ المسیح» (الصباح، 1999، ص79)
(اگر مرا زخمی کنند/ زیباترین چیز در وجود آهو جراحت است/ و اگر به دارم
آویزند/ از آنها سپاسگذارم که مرا در ردیف مسیح قرار دادند).
سعاد در اینجا با صراحت پرده از ظلم و ستمگری که بر او روا داشته شده بر می
دارد.
تصویر مرد ظالم
«قابیل الأحمر منتصبٌ فی کل مکان
قابیل یدقُّ علی الأبواب
علی الشرفات
علی الجدران
یتسلّق یقفز یزحف ثعباناً و یفحُّ
بألف لسان
قابیلُ یعربد فی الساحات
یلفُّ یدور مع الإعصار، یسدُّ-
مسالک
و یشرّع ابواباً لمهالک
یحمل فی کفّیه غَسولَ لدمِّ-
توابیت النیران
قابیلُ إلهٌ مجنون یحرق روما» ( طوقان، 1993، ص462)
(قابیل سرخ در هر مکانی برافراشته شده/ قابیل، درها را می کوبد/ ایوانها
را/ دیوارها را/ بالا می رود، می جهد، می خزد چون مار و فش فش می کند/ با
هزار زبان/ قابیل در میدانها عربده می کشد / در هم می پیچد، با روزگاران می
چرخد/ راهها را می بندد / درها را نشانه می رود برای به خطر انداختن/ در
دستانش محلول خون / و تابوتهای آتش حمل می کند / قابیل، خدای دیوانه روم را
می سوزاند)
فدوی، قابیل را رمز ظلم و قتل و غارت می داند.
تصویر مرد بی وفا
«حبّی الإلهیُّ النقیُّ ظلمتَه
ووفاءُ روحی الشاعریُّ العابدِ
قلبی الرقیقُ أسأتَ فهمَ حنینِه
ونشیدُ أحلامی وروحُ قصائِدی
لم أدرِ ماذا كان , إلا رعشَةٌ
فی روحیَ الولهى وقلبی الشاردِ
وخلا المكانُ وعُدتُ أسألُ وحشتی
عن طیفكَ الناسی وحُبّی الخالدِ» (الملائکة، 1997a، ص522)
( به عشق خدایی و پاک من/ و به وفای روح شاعرانه و عبادتگر من ستم کردی/ و
به قلب مهربان من/ و به شعور عاشقانه ام/ و به ترنم رؤیاهایم و به روح
شعرهایم بدی کردی/ نمی دانستم چه بود، مگر لرزشی در روح دیوانه ام و قلب
سرگردانم/ و مکان خالی شد و باز گشتم تا بپرسم از تنهایی ام/ از وهم
فراموشکار تو و از عشق پایدار من).
«أنتَ أنتَ الذی احتفظتُ بذکراهُ
فلم یَنسَها فؤادی الوفیُّ
کیف غابت عن ذکریاتکَ أحلامی
و شوقی و حبّیَ الروحیُّ» (الملائکة، 1997a، ص 556)
(تو کیستی که خاطره اش را به یاد دارم/ و قلب وفادارم آن را فراموش نکرده
است/ چگونه رؤیاهای من/ و اشتیاق و عشق روحانی من از خاطراتت گم شد)
«و كنت قتلتُكَ الساعه فی لیلی و فی كأسی
و كنت أشیّع المقتولَ فی بُطْءٍ إلی الرمْسِ
فـــأدركــت و لــونُ الــیأس فـی وجــهی
بـــأنی قطّ لـــم أقـــتلْ ســـوی نــــفسی» (الملائکة، 1997b، ص339)
(و تو را ساعتی در شبم و در جامم به قتل رسانــــده بودم/ و مقتول را با
آرامش به سوی قبر تشییع كرده بودم/ در حالی‌كه رنگ یأس در چهره‌ام بود،/
فهمیدم كه كسی جز خودم را نكشته‌ام).
«أضیق،أضیق باغلال حبی
فامضی وتمضى معى ثورتى
أحاول تحطیم تلك القیود
ویمضى خیالى
فیخلق لى عنك قصة غدر
لكیما أبرّر عنك انفصالى
واقصیك عنى بعیداً بعید
لعلّى أعانق حریتى
وأقطع ما بیننا
غیر أنى
أحس إذما انفصلنا
كأنى
لُفِظتُ وراء حدود الوجود
ویثقل قلبی
و تنقص روحی
و تصبح مبتورة رازحه
وأکره أهلی
وأکره نفسی
وتعری الجیاة و تمسی
قفاراً بغیر جمال
بغیر ظلال
و یصبح عیشی بغیر مذاق
فلا طعم، لا لون، لا رائحه...
...حبیبى بما بیننا من عهود
بضحكة عینیك ..اذا انا ضقت باغلال حبی
وثرت علیك وثرت علیك
فلا تعطنى انت حریتى
فقلبی قلب امراة من الشرق
یعشق حتى الفناء
ویؤمن فى حبه بالقیود» (طوقان، 1993، ص166-168)
(دل تنگم/ دل تنگم، دل تنگم از زنجیرهای عشق/ می گریزم و با من اضطراب هم
می گریزد/ می کوشم آن زنجیرها را در هم بشکنم/ و رؤیایم می گریزد/ و برایم
از تو داستان فریب می سازد/ تا دلیل جدایی ام را برایت بگویم/ و از تو به
دور دستها می روم دور دور/ شاید آزادی ام را به آغوش بگیرم/ و آنچه در بین
ماست قطع می کنم/ با این حال من/ احساس می کنم، اگر از هم جدا شویم/ مثل
این است که من/ فراتر از مرزهای وجود افکنده شده ام/ و قلبم سنگین می شود/
و روحم کاسته می شود/ و شکسته و وامانده می شود/ و از خانواده ام بدم می
آید/ و از خودم بدم می آید/ و زندگی پوچ می شود و نابود می شود/ بیابانی
بدون زیبایی/ بدون سایه/ و زندگی ام بی مزه می شود/ بدون طعم، بدون رنگ،
بدون بو.../ ... دوست من، آنچه بین ما از عهد و پیمان بود/ با خنده چشمانت/
اگر من دل تنگ باشم از زنجیرهای عشقم/ و بر تو بر آن شورش کنم/ تو آزادی ام
را به من نمی بخشی/ و قلبم را، قلب زنی/ از شرق... عشق می ورزد تا فنا شود/
و ایمان می آورد در عشقش با زنجیرها )
نتیجه
آداب و رسوم حاکم بر جامعه عرب، گواه بر این حقیقت است که زن با سرکوب هایی
روبروست و زن برای بیان عشق در محدویت بوده و آزادانه نمی توانسته مکنونات
قلبی خود را با صراحت و آزادی بیان کند. اما پس از عصر روشنگری، زنان
خواهان دستیابی به حق ضایع شده خود هستند.
مرد در شعر زن حضور گسترده ای دارد، اما این حضور، جلوه های متفاوتی دارد،
گاهی مرد، مرد ایده آل و نمونه است، معشوق زمینی است، و گاهی عاشق سینه چاک
است. گاهی مرد محبوب است و گاهی منفور. گاهی مرد به شکل ستمگری ظاهر می شود
که مانع آزادی و رشد و بالندگی زن است.
تصور چهره مرد در اشعار زن، بیانگر جهانبینی و نگرش او نسب به مرد است. و
این مفهوم در اکثر شعرهای شاعران زن مشاهده می شود.

 

 

 

 

منابع و مراجع :
اﺳﻤﺎﻋﻴﻞﭘﻮﺭ، ﺍﺑﻮﺍﻟﻘﺎﺳﻢ (1377). ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ، ﺑﻴﺎﻥ ﻧﻤﺎﺩﻳﻦ. ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﺳﺮﻭﺵ.
ﺍﻟﻴــﺎﺩﻩ، ﻣﻴﺮﭼﺎ (1388). ﻣﻘﺪﺱ ﻭ ﻧﺎﻣﻘﺪﺱ، ﻣﺎﻫﻴﺖ ﺩﻳﻦ. ﺑﻬﺰﺍﺩ ﺳــﺎﻟﻜﻲ. ﺗﻬﺮﺍﻥ:
ﻋﻠﻤﻲ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ.
الأمین، فضل(1994). سعاد الصباح شاعرة الإنتماء الحمیم، بیروت: شرکة النور.
ستاری، جلال (1373). سیمای زن در فرهنگ ایران، (چ1). نهران: نشر مرکز.
السمان، غادة (1384). زنی عاشق در میان دوات، عبدالحسین فرزاد، (چ2).
تهران: نشر چشمه.
-(1385). در بند کردن رنگین کمان، عبد الحسین فرزاد، (چ4). تهران: نشر چشمه.
-(1385). غم نامه ای برای یاسمن ها، ، عبدالحسین فرزاد، (چ2). تهران: نشر چشمه.
الصباح، سعاد (1996). دیوان أمینة، الکویت: دار سعاد الصباح للنشر.
-(1997). دیوان خذنی إلی حدود الشمس، الکویت: دار سعاد الصباح للنشر.
-(1999). دیوان القصیدة أنثی و الأنثی قصیدة، الکویت: دار سعاد الصباح للنشر.
طوقان، فدوی (1993). الآعمال الشعریة الکاملة، (ط1). بیروت: المؤسسة
العربیة الدراسات و النشر.
کدیور، جمیله (1375). زن، (چ1). تهران: انتشارات اطلاعات.
محمود، آمنة (2010). فراشات آمنة، (ط1). دمشق: دار الینابیع.
مدنی، نسرین (1385). در کوچههای خاکی معصومیت، (چ1)، تهران: سرچشمه.
الملائکة، نازک (1997). دیوان، بیروت: دارالعودة، ج1.
-(1997). دیوان، بیروت: دارالعودة، ج2.
ناعوت، فاطمة (2004). فوق كفِّ امرأة، (ط2)، مصر: الهیئة المصریة العامة للكتاب.
ﻫﻴﻨﻠﺰ، ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺳﻞ (1386). ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺍﺳﺎﻃﻴﺮ ﺍﻳﺮﺍﻥ. ژﺍﻟﻪ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﻭ ﺍﺣﻤﺪ ّ
ﺗﻔﻀﻠﻰ.ﺗﻬﺮﺍﻥ: ﭼﺸﻤﻪ.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 598
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 73
  • تعداد اعضا : 80
  • آی پی امروز : 276
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 537
  • باردید دیروز : 42
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,725
  • بازدید ماه : 1,725
  • بازدید سال : 36,037
  • بازدید کلی : 677,341